انسان در زندگي خويش هرگامش متزلزل تر از آن است كه خود بخواهد و بتواند بيانديشد و يا بپندارد. از زماني كه خود را مي يابد و با خود آشنا مي شود مرگ را همانند هر تغيير و دگرگوني بنيان افكن ديگري مي يابد كه حضوري دايم دارد. از اين رو برخي گفته اند كه همواره بايد پرسيد چه مانده است نه اين كه چه گذشته است؟ به اين معنا كه بايد از آن چه مانده پرسيد نه از زندگي اي كه گذشته است. برخي ديگر بر اين باورند كه زندگي با مرگ متولد مي شود و جان مي گيرد ؛ چون هر زندگي در درون خود مرگ را مي پرواند و هردم آن بازدم مرگ است. البته شايد اين تصور و تصويري تند و نگاهي بدبينانه باشد ولي ترسيم درستي از حقيقت و بازنمايي دقيق و راستي از واقع است. در اين تصور و تصوير نانمايي ميان ذهن و واقع رخ ننموده است بلكه بازنمايي دقيق ذهن از وضعيت موجود بشر و بيان كننده درست مفهوم زندگي است. زندگي به حقيقت و راستي آميخته اي از شدن و مرگ است. مگر نه اين است كه حركت جوهري و بيروني انسان همواره به معنا و مفهوم شدن است و مگر نه اين است كه مرگ يعني گام بلند شدن ؛ به اين معنا كه ما در هر حركتي در حال شدن هستيم و چه بخواهيم و چه نخواهيم اين بود ما با شدن دايمي دروني و بيروني همراه است. شدن نيز تغيير و دگرگوني است كه رخ مي دهد و آدمي را گريزي از آن نيست. جهان به گونه اي آفريده شده است كه همه چيز آن از دايره ثبات بيرون باشد و تغيير و دگرگوني جزو ذات آن قرار داده شده است. از اين رو جهان بي تغيير و شدن معنا و مفهومي ندارد. اگر اين شدن ها نبود هر گز چيزي به كمال نمي رسيد و هيچ قوه اي به فعليت در نمي آمد. از اين رو شدن به عنوان اقتضايي كمالي جهان و آفريده هاي آن امري اجتناب ناپذيراست. هر شدني به معنا و مفهوم مرگ است ؛ زيرا آن چه بود نيست مي شود و چيزي ديگري ايجاد و جانشين و جايگزين آن مي گردد. در اين مبان سخن از امرثابت و متغير و رابطه ثابت و متغير مساله فلاسفه و فرزانگان است كه به نظر مي رسد كه تاكنون پاسخ درست و راستي نيافته اند و دغدغه ايشان شده است. شايد اين ثبوت مانند هر امر ديگري در اين دنيا نسبي و داراي مراتب باشد. از اين رو حتي آن امر ثابت در اين دنيا به گونه اي متغير است ولي بسيار آرام و كند اين شدن را انجام مي دهد و مي پذيرد به گونه اي كه محسوس ما نيست و كسي آن را در حال شدن نمي يابد در حالي كه به گفته صدرايي حركت جوهري حتي آن امر ثابت را از شدن بيرون نمي راند و استثنا نمي سازد. و اينك دغدغه بزرگ تر ميان اين همه شدن ها و ثابت قديم و ازلي و رابطه ميان آن دو كه پرسش بزرگاني بوده است كه خواهان حل آن از سوي صاحب الامر (عج) شدند و اين حكايت ديروز و امروز و فرداي ماست و دغدغه فرزانگان .
حال در اين دنيا شدن و تغيير و مرگ ، مرگ نهايي يعني گام بلند شدن ؛ شدني كه از يك سوي عالم و نشاه اي به عالمي ديگري مي برد و شدني چون شدن گل به انسان را به تصور و تصوير مي آورد. ( ثم انشاناه خلقا آخر)
اما اين پرسش ها ، پرسش هاي ما در اين نوشتار نيست كه مي كوشيم تا براي آن ها پاسخي شايسته و درخور بيابيم بلكه سخن ما اين است كه با اين همه ترس از شدن چه بايد كرد؟ شايد سادلوحانه بتوان پاسخ داد كه اين شدن ها و مرگ ها در همه شكل و حالتش ، شدني مثبت است و كمالي و ديگر چه باكمان كه در حال شدنيم و شدن مان را گريزي نيست.
اگر خوب بنگريم به آساني درمي يابيم كه هر شدني ، شدني كمالي نيست و به جاي آن كه رو به بالا باشد به سمت و سوي هبوط و سقوط است. از اين روست كه ترسي همگاني پديد مي آيد و آدمي را از شدن هايش مي هراساند كه نكند اين شدن از آن شدن هاي كمالي نباشد. در اين جهان بي ثابت و دايم در حال شدن كسي را مي جويد تا تكيه گاهش شود. هم چون عشقه مي ماند كه به ديوار زندگي چنگ انداخته است و مي كوشد تا خود را از تند باد هاي شدن هاي ويرانگر نگه دارد . انسان كه خود را موجودي چنين بي پايه و اساس و بن و ريشه مي يابد و در حال شدن مي بيند مي كوشد تا به چيزي بچسبد و بدان بياويزد . اين بهترين ترسيم از حالت و وضعيت بشر است. چه اگر خوب بنگريم وضعيت انسان بدتر از آن است كه به تصوير در آمده است. نه انسان بلكه همه هستي كه نامي از هستي از او برده اند با اين وضعيت نابهنجار و دشوار رو به رو هستند. اگر گفته شد كه وضعيت پيچك و عشقه را دارد تصويرنارسا از وضعيت انساني گزارش شده است. در تصوير درستي كه قرآن براي موجودات هستي از جمله انسان ارايه مي دهد ، همه موجود چيزي جز ربط محض نيستند. به اين معنا كه چون عشقه و پيچك موجودي ربطي نمي باشند تا ياي نسبت را در اين ميانه واسطه كند و نوعي وجود حرفي براي خود قايل شود. انسان ها پذيرفته اند كه اسم نيستند تا مستقل كامل باشند و بيرون از دروازه زمان و مكان و تغيير قرار گرفته باشند. چنان كه پذيرفته اند كه فعل هم نيستند كه به نوعي استقلال همراه گرفتاري در زمان و مكان و تغيير باشند، بلكه پذيرفته اند كه حرف باشند كه نه وجودي مستقل دارد و نه معنا و مفهومي كامل و يا همراه با زمان و گرفتار در تغيير باشند. اين بهترين تصويري است كه انسان براي خود ارايه مي دهد ولي وضعيت از اين هم دشوارتر است. انسان حتي نمي تواند مانند حرف باشد و داراي وجود ربطي باشد، بلكه ربط محض است. پيچك نيست تا نيازمند ديوار و پايه باشد ، بلكه وجودي است كه از معنا و مفهوم وجود تنها شدن و نياز را ارث برده است و اين گونه است كه ملاصدرا آدمي را اين چنين تصوير مي كند كه وجودي دارد كه نتوان بيش از تعبير ربط براي او واژه اي يافت. البته اين نگره برخاسته از بينش قرآن است كه آدمي را فقر محض و نياز محض دانسته و مي فرمايد: انتم الفقراء الي الله ؛ شما درنيازمند خداييد. اين نياز در همه چيز است از وجود گرفته تا هر چيز ديگر. اين گونه نيست كه پس از تولد ديگر نيازي به مادر نباشد. اصولا تولدي نيست ، آن چه است تولدي در درون است نه بيرون. بنابراين اگر خداوند نظر بردارد فرو مي پاشد و نيست مي گردد. اين فقر ذاتي است كه هميشه انسان را به خدا ربط مي دهد.
اين تصوير قرآن از وضعيت بشر و هر آفريده ديگري است. اگر اكنون با اين بينش بخواهيم زندگي كنيم نيازمند بازسازي را انديشه ها و نگره هاي خود هستيم . مي بايست به بازسازي نسبت خود با ديگران و جهان بپردازيم . اين مساله باعث مي شود كه وضعيت خود را بسيار شكننده و خطرناك بيابيم .
اكنون برخلاف پيچك كه تنها به تكيه گاه و پايه نياز داشت ، به امري فراتر نيازداريم مانند بخشي از تن وجود هستيم كه بدون آن نيست و نابود هستيم . اين گونه است كه مساله توكل و تفويض معنا و مفهوم واقعي خود را پيدا مي كند.
اكنون با اين زاويه ديد و با اين تصور و تصوير از انسان به مساله توكل مي پردازيم تا نقش و جايگاه آن را در رابطه انسان وخدا بيابيم .
توكل به معناي اعتماد ( لسان العرب ، ابن منظور؛ ج 15 ص 388) و در صورت متعدي شدن با حرف جار "علي " به معناي اعتماد كردن به ديگري است.( مفردات راغب ؛ ص 882) است. توكل بر خدا كردن به معناي اعتماد و اطمينان به خداكردن مي باشد. ( مصباح المنير؛ ج 1 و 2 ص 670)
برخي واژگان ديگري چون تفويض و حسبي را به معناي توكل گرفته اند ، در حالي كه مفاهيم و معاني كه اين دو واژه به عنوان نشانه منتقل مي كنند تفاوت هايي با معنا و مفهوم واژه توكل دارد.
گاه واژه تفويض در مقابل جبر به معناي اختيار به كار مي رود و گاه به معناي توكل است و قريب به اين معنا به كار مي رود. در اين معناي اخير مي توان نشانه هايي از همبستگي معنايي با توكل يافت و نوعي ارتباط را شناسايي و ردگيري كرد با اين همه اين بدان معنا نيست كه دو واژه به يك معنا به كار رفته است. تفويض واگذاري امري به خداست تا او به خود به استقلال وارد عمل شود درحالي كه در توكل انسان امري را همراه با تكيه و اعتماد بر خدا خود انجام مي دهد. به اين معنا كه در تفويض واگذاري صرف نهفته است ولي در توكل واگذاري استقلالي نيست بلكه خود به عنوان بخشي از علت تامه عمل مي كند. وقتي امري به خدا تفويض شود به معناي آن است كه خدا خود به عنوان علت تامه وارد شود و كار را به سرانجام رساند ولي در توكل اين معنا نهفته است كه فرد خود به عنوان بخشي از علت و عامل ايجادي عمل مي كند و خداوند به عنوان علت برتر و كامل بر اين تحقق و ايجاد دخالت مي كند. از اين رو با توكل بر خدا شخص متوكل اقدام به بستن پاي اشتران مي كند تا نگريزند. در حالي كه در تفويض شتران را به امان خدا رها كرده و از خدا مي خواهد خود به عنوان علت تام و مستقل شتران را در بند پنهان اراده الهي حفظ و نگهداري كند.
در نگرش اسلام و بينش قرآني انسان در افعال و كارهاي خويش بايد به اصل توكل توجه داشته باشد و براي انجام هر عملي خدا را به عنوان علت كامل در نظر آورد؛ زيرا هر آن ممكن است كه اراده الهي به امري ديگري تعلق گرفته و امور بر خلاف خواسته فرد بگردد. از آن جايي كه در نگرش شيعي جبر و تفويض به معناي استقلال شخص در عمل و يا وابستگي محض معنا و مفهوم ندارد و امور دنيا و جهان بر پايه امر بين الامرين و منزله بين المنزلتين است بنابراين توكل معنا درست و صحيحي مي يابد.
اما چرا در قرآن به مساله تفويض اشاره شده و شخص امور خويش را به خدا تفويض مي كند و مي فرمايد: افوض امري الي الله ان الله بصير بالعباد؛ كارم را به خدا واگذار و تفويض مي كنم زيرا خداوند آگاه و بينا به بندگان است.؟
در پاسخ به اين پرسش بايد ياد آور شد كه تفويض در اين آيه به معنا واگذاري امر است و امر به معناي باطن اموراست ؛ زيرا انسان به باطن امور آگاه نيست و نمي تواند به پيامدهاي مسايل به طور دقيق آگاه شود. از اين روست كه بسياري از چيزها را ناپسند مي دارد در حالي كه خير اوست و بسا اموري را پسنديده مي داند كه شر او در آن نهفته است. از اين روست كه فرد با تفويض امر كلي خود از خداوند مي خواهد تا او را به كمال لايق برساند. د رحقيقت عاقبت به خيري را از خداوند مي خواهد و مي طلبد تا خداوند با در اختيار گرفتن زمام امر او وي را به مقصد برساند.
اگر بخواهيم ميان دو مساله تفويض در اين آيه و مساله توكل نوعي ارتباط برقرار كنيم مي توانيم بگوييم كه در نگرش تفويضي انسان ارتباط خود و خدا را همانند ارتباط ربط محض مي يابد از اين رو كارش را به خدا تفويض مي كند و در مساله توكل خود را موجودي ربطي مي يابد از اين رو با توكل به كار خويش اقدام مي كند.
شايد بهتر باشد با توجه به تصوير پيش گفته به دو مرتبه قايل شويم و بگوييم كه در تصوير توكلي انسان در مرتبه اي خود را مي يابد كه وجودي ربطي است از اين رو به توكل رو مي آورد و خواهان ياري و ياوري خداوند مي شود و او را تكيه گاه و معتمد خود قرار مي دهد. در حالي كه در انديشه ونگرش تفويضي انسان به وجود ربط محض خود مي نگرد و از خدا مي خواهد تا خود زمام امر او را به عهده گرفته و او را به مقصد كمالي برساند و از خود دور نسازد.
بنابراين توكل مرتبه اي ازمراتب تفويض است و مرتبه تفويض در مرتبه اي عالي قرار مي گيرد. بيشتري مردم اهل توكل هستند ؛ زيرا نگاه و نگرشي ربطي به خود داشته و وجود خود را نسبت به خدا اين گونه مي بينند و عمل مي كنند ولي گروهي اندك شمار هستند كه خود را ربط محض دانسته و اهل تفويض مي باشند. بنابراين تفويض و توكل بستگي به مراتب معرفتي و شناختي فرد از نسبت خود به خدا دارد.
اين انديشه به معناي جبر نيست ؛ زيرا جبر به معناي واداركردن بر كار و عمل و ناچار شدن بر آن به قهر و غلبه است و در حقيقت فرد درايجاد فعل خود توانايي و قدرتي نداشته باشد.( مفردات راغب ص183 ) در حالي كه در تفويض اين گونه نيست و فرد خود را مي بيند ولي اين ديدن ، ديدن ربط محض است و در مي يابد كه سررشته امور به دست قادر مطلق است پس خود را به او واگذار مي كند. به يك معنا در تفويض واگذاري خود به خدا و در توكل واگذاري كار خود به خدا و در جبر ناديده شدن خود فرد است، چنان كه اختيار به معناي ناديده گرفتن خداست.
براي توكل آثار در قرآن بيان شده كه بيانگر اهميت و جايگاه نيز آن در انديشه توحيدي است. يكي از مهم ترين آثاريي را كه قرآن براي توكل بيان مي كند، آرامش است . خداوند در آيه 173 سوره آل عمران مي فرمايد: كساني كه مردم به ايشان گفتند كه مردمان ضد شما گرد آمدند پس از ايشان بهراسيد نه تنها نهراسيدند بلكه ايمانشان افزايش يافت و گفتند خداوند ما را بس است كه او بهترين وكيل است. در اين آيه به خوبي و روشني بيان شده است كه چگونه توكل به خدا موجب شده است تا اهل ايمان با همه تبليغات و جنگ رواني كه دشمن به راه انداخته تا افكار عمومي را تهييج كند و مردمان را به هراس افكند با اين همه اهل ايمان به جهت توكل بر خدا به جايي رسيدند كه اين جنگ رواني نتيجه معكوس داد و به جايي ترس و هراس از بسيج دشمنان و آمادگي براي حمله به ايمان ايشان افزوده شد. اين ها همه بيانگر آرامشي است كه به جهت توكل به خدا و اين كه خداوند ايشان را بس است و از دشمنان كفايت مي كند ، پديدار شده است. ( و نيز سوره نمل آيه 70 و 79) بنابراين تقويت روحيه مومنان از بركات توكل است كه خداوند در آيه 122 همين سوره بدان اشاره كرده است كه چگونه ايشان را به جهت توكل از شكست باز مي دارد و روحيه ايشان را تقويت و تحكيم مي بخشد. اين گونه مي شود كه بر دشمنان خويش پيروز مي شوند ( همان آيه 123 و ايه 160 و نيز انفال آيات 48 و 49)
نتيجه توكل و پيامد آن چيزي جز استقامت نخواهد بود. اين گونه است كه اهل توكل در برابر مخالفت ها و سختي ها نيرومند شده و قدرت دو چندان مي يابند. ( آل عمران آيات 121 و 122) بنابراين در راه اسوه و سرمشق خود گام بر مي دارند و از دشمن نمي هراسند و به آساني از ايشان برائت مي جويند و با صدا رسا و بلند نفرت و بيزاري خود را ابراز و اعلام مي دارند، و اين همه نيست به جز به بركت توكل و اعتمادي كه به خداوند دارند.( ممتحنه آيه 4 و نيز ابراهيم آيات 12 و 13) با توكل است كه انسان شجاعت واقعي خود را به دست مي آورد و از دشمن و مكر ايشان نمي هراسد. ( يونس آيه 71)
در هنگامه نبرد به جهت توكلي كه دارند از امدادهاي غيبي برخوردار مي گردند و خداوند به راه هاي مختلف و غير عادي ايشان را كمك و ياري مي رساند.( آل عمران آيه 160) مكر و كيد دشمنان را به خودشان باز مي گرداند و مومنان را از توطئه ها و مكر ايشان ايمن مي كند ( نساء آيه 81)
البته توكل به خدا به معناي ناديده گرفتن اسباب و عوامل طبيعي نيست و منافاتي ميان توكل و استفاده از اسباب طبيعي نيست. از اين روست كه خداوند به پيامبر خويش دستور مي دهد كه نسبت به مومنان نرم باشد و سخت مگير ؛ زيرا سخت گيري عاملي براي واگرايي و دور شدن و پراكنده گرديدن از پيرامونت است ، بلكه با استغفار و طلب بخشش نسبت به ايشان و مشاوره و هم فكري با آنان ارتباط و همبستگي خود با ايشان را تقويت كن و تحكيم بخش و با همه اين ها بر خداوند توكل كن كه خداوند توكل كنندگان را دوست مي دارد.( آل عمران آيه 159)
اين آيه به روشني مي نمايد كه توكل به معناي ناديده گرفتن ابزارهاي طبيعي نيست. اين انديشه به عنوان يك بينش و تفكر توحيدي در همه جا قرآن ديده مي شود و خداوند در گزارشي از يعقوب و فرزندانش مي نويسد كه حضرت يعقوب (ع) به فرزندانش پند مي دهد كه از يك در وارد شهر نشويد تا مورد توجه مردم شهر قرار گيرد و در ادامه مي افزايد : ان الحكم الا لله عليه توكلت و عليه فليتوكل المتوكلون ( يوسف آيه 67)
اين آيه و سفارش توحيدي يعقوب بيانگر آن است كه آن حضرت سفارش لازم و طبيعي را براي حفظ امنيت جاني و مانند آن به فرزندان مي دهد با اين همه حكم نهايي را از آن خدا مي داند و خواستار توكل فرزندان به خدا مي شود كه با حفظ بينش توحيدي توكل به اسباب و لوازم طبيعي توجه داشته باشند و با توكل كردن بر خدا ، زانوان اشتر فرار خويش را ببندند تا نگريزد.
توكل از آن جايي كه يكي از مراتب توحيد بينشي و فعلي انسان است ، تحقق آن نيازمند رشد و بالندگي فكري و عملي است. انسان هر گاه به مرتبه اي از بينش و ادراك شناختي درباره هستي و خدا و انسان رسيد در مي يابد كه خداوند در فرا و وراي امور است و بر هر چيز احاطه داشته و قادر به هر چيزي است. تفكر مالكيت محض الهي و ربوبيت و الوهيت اوست كه مومن را در پس و پيش و همراه هر چيزي مي بيند و مي يابد و اين گونه است كه به اين باور مي رسد كه: ما رايت شيئا الا و رايت الله قبله و بعده و معه . بنابراين هيچ عملي را بيرون از اراده و مشيت او نمي يابد و نمي بيند . با آن كه به اسباب طبيعي چنگ مي زند و بر اين باور است كه : ان الله يابي ان تجري الامور الا في مجاريها و باسبابها ؛ خداوند ابا دارد كه امور جز در مجاري آن و به اسباب آن تحقق يابد ؛ با اين همه بر اين باور است كه : ان الحكم الا لله ؛ يعني كه حكم نهايي و قضا و قدر جاري به كائنات اراده اوست و حكم خداوندي است. با اين اعتقاد است كه توكل را اصل در زندگي خويش قرار مي دهد و به عنوان باور خاص در حق خود مراعات مي دارد. اين كه در برخي از كتب ( فرهنگ قرآن ؛ ايت الله هاشمي رفسنجاني و جمعي از محققان مركز فرهنگ و معارف قرآن ، ج 9 ص 289) از ايمان به عنوان بستر و زمينه اي براي توكل ياد شده است به اين معناست . در حقيقت ايمان مطلق مراد نيست بلكه مراد مرتبه اي از ايمان است كه برخي از مومنان به آن درجه و مرتبه رسيده اند ؛ نه اين كه هر ايماني موجب مي شود كه فردي اهل توكل شود و از آثار و تبعات آن بهره مند گردد. اين مطلب از آن جا فهميده و دانسته مي شود كه ايمان داراي مراتب تشكيكي است و هر مرتبه اي براي خود خواص و فوايدي دارد كه در مرتبه ديگر يافت نمي شود.
از ديگر زمينه هايي كه براي ايجاد توكل در قرآن از آن ياد شده ، بحث تسليم است كه خود بيانگر مرتبه اي ايماني است كه پيش از اين از آن سخن رفته است. در حقيقت ايماني كه منظور و مراد در بحث توكل است ، ايماني تسليمي است. اين تسليم و مسلماني كه در آيه 84 سوره يونس از آن ياد شده و خداوند مي فرمايد: اگر مسلمانيد توكل بر خدا داشته باشيد ، تسليم محضي است كه با توجه به خصوصيات پيش گفته در بحث ايمان در فرد پديدارمي شود. اين گونه است كه مومن اهل تسليم محض مي تواند اهل توكل باشد و از آثار توكل بهره مند گردد. بنابراين مراد از تسليم و ايمان امر واحدي است كه گفته مي شود.
اگر بخواهيم به يك جمع بندي نسبت به آيات بحث توكل برسيم و به طور موضوعي آن را تنظيم و دسته بندي كنيم بايد به اين نكته توجه داده شود كه آياتي كه به بحث از زمينه هاي و بسترهاي ايجادي توكل در انسان مي پردازد در حقيقت بيانگر شرايط تحقق آن هستند. شرايطي كه بيانگر مرتبه اي از ايمان است كه فرد مي بايست به مرتبه برسد تا امكان تحقق توكل در وي ايجاد شود. بنابراين با اين نگرش و از اين زاويه به آيات مي نگريم.
از مهم ترين شرايط تحقق و ايجاد توكل در انسان مومن اين است كه توجه به حاكميت خدا داشته باشد.(هود آيه 56 و 123 و يوسف آيه 67) دومين شرط توجه به خالقيت خداست ( فرقان آيه 58 و 59 و زمر آيه 38و 62) توجه به ربوبيت ( انعام آيه 102 و اعراف آيه 89 ) و رزاقيت خدا ( عنكبوت آيه 59 و 60) و نيز رحمت وي ( ملك آيه 28 و 29) و عزت او ( انفال آيه 49) و كفايت الهي ( آل عمران آيه 173) و مالكيت او ( نساء آيه 132) و مشيت وي ( اعراف آيه 89) و نظارت خداوندي ( شعراء آيه 122) و ولايت او ( آل عمران آيه 122) و هدايت گري او ( ابراهيم آيه 14) و حقانيت هدف ( نمل آيه 79) و حكمت خدا( انفال آيه 49) و مرتبه اي از تقوا ( مائده آيه 11) و توفيق الهي ( هود آيه 88) و مانند آن است.
اين ايات اگر به دقت مورد توجه و ملاحظه قرار گيرد به اين نتيجه كلي مي رسيم كه انسان براي رسيدن به مقام توكل مي بايست پيش از همه وضعيت شناختي خود را بهبود بخشد و خدا را در جايگاه واقعي خودش ببيند و بپذيرد و نيز جايگاه واقعي خود را نيز بشناسد و از ضعف و ناتواني خود آگاه باشد. بداند كه هر چه بداند از علم الهي بالاتر و برتر نيست و هر چه بتواند از توان الهي فراتر نمي رود بنابراين مي بايست با اين شناخت و باور در عمل نشان دهد كه اهل مرتبه اي از ايمان است كه مي تواند بر خدا توكل كند و او را وكيل خود قرار دهد. آن گاه است كه اهل توكل شده و از فوايد توكل بهره مند گردد. بنابر اين آن چه در برخي از كتب آمده معناي واحدي را بيان مي دارد و مي خواهد به انسان بفهماند كه كدام مرتبه از ايمان شناختي و عمل موجب مي شود كه انسان به مقام توكل برسد.
در چه اموري مي توان به خدا توكل كرد؟ اين پرسشي است كه بسيار مورد توجه همگان قرار مي گيرد. به نظر مي رسد كه انسان در همه امورش مي تواند توكل كند و خداوند را وكيل خود گرداند. اما در قرآن برخي از امور به صورت مشخص به عنوان اموري كه مومنان بدان توكل كرده و يا خداوند از مومنان خواسته است كه در آن موارد توكل كنند بيان شده است . اين امور عبارتند از : اصلاح جامعه ( هود آيه 88) ؛ تبليغ و اجراي امور الهي و رسالت ( يونس آيه 71و..) صبر و تحمل اذيت و آزار( ابراهيم آيه 9 و 12) تصميم گيري هاي حساس و مهم و اعمال مديريت اجتماعي ( آل عمران آيه 159) دفع توطئه و مكر دشمنان ( نساء آيه 81) جهاد با دشمنان ( ال عمران آيه 122) جنگ رواني و شايعه سازي دشمنان ( آل عمران آيه 122و 123) روزي ( طلاق آيه 2 و 3) شرك ستيزي ( هود آيه 55 و 57) صلح و تصميم گيري در باره آن ( انفال آيه 61) هجرت ( نحل آيه 41 و 42) .
اين ها مواردي بود كه در قرآن به صراحت درباره وجوب توكل در آن موارد به خداوند مطالب و دستورهاي وارد شده است ولي اين موارد به عنوان بيان خاص است و انسان در همه موارد خرد و كلان مي تواند و بايد به خداوند توكل كند هر چند كه در امور مهم و حساس به طور طبيعي اين نياز شدت مي يابد.
باشد تا با دوري از شرك ( نساء آيه 171) و گمراهي ( ملك آيه 29) و بيمار دلي ( انفال آيه 49) از فوايد و آثار توكل بهره مند گرديم و اهل توكل به شمار آييم.